لیبرالیسم و ساختار فکری و عملی آن:
چکیده: برخی از متفکران مغرب زمین به نقد فلسفی لیبرالیسم پرداخته اند، اما رویکرد اصلی این دو مقاله، نقد مبانی و ارزش های لیبرالیسم از دریچه اندیشه اسلامی است . مدعای نویسنده آن است که اصول و آموزه های اسلامی در تقابل آشکار با این تلقی از لیبرالیسم است و این موضوع را در سه محور (آزادی، حق و خیر و فرد و جامعه) دنبال می کند .
در میان ایدئولوژی های سیاسی، هیچ کدام به اندازه لیبرالیسم از تنوع قرائت برخوردار نیست . ازاین رو باید به جای تعریف دقیق، در جست وجوی تعریفی مسامحه آمیز از لیبرالیسم باشیم . در چنین تعریفی، به باورها و ارزش های مشترک و مورد تاکید لیبرال ها اشاره می شود بی آنکه اصراری بر وجود تلقی و تصور مشترک از آنها باشد . با چنین نگاهی، می توان لیبرالیسم را تعهد به مجموعه ای از باورها و ارزش های مبهم و کلی مانند آزادی و استقلال فرد (1) دانست . ازاین رو، لیبرال ها به طور سنتی از کاپیتالیسم و بازار آزاد اقتصاد، مالکیت خصوصی، آزادی اندیشه و بیان و مذهب، حقوق و آزادی های سیاسی و محدود کردن حریم دولت دفاع کرده اند; گرچه در هر یک از این عرصه ها با اختلاف نظرهایی روبه رو هستیم، اما با تسامح می توان ادعا کرد که نحله های لیبرال، آزادی فرد را بالاترین ارزش سیاسی می دانند .
از نظر آنان، استقلال فردی باید بی قید و شرط باشد و هر فردی آزاد است که تعریف خویش را از زندگی خوب و خیر و سعادتمند داشته باشد و با انتخاب و تصمیم فردی خویش مستقل از دخالت دولت و هر مرجع قدرتمند دیگر، خواسته ها و ایدئال های فردی خود را جامه عمل بپوشاند . البته لیبرال ها در مورد افرادی مانند کودکان که به صورت موقت - مثلا بر اثر آسیب روانی و یا امراض جدی و سخت - دچار مشکل می شوند، نوعی سرپرستی و قیم مآبی (2) را پیشنهاد می کنند، اما سخن آنان، در تعمیم این دخالت و قیم مآبی و امکان دخالت دولت در ارائه مدل زندگی خوب و ترغیب افراد به برخی شیوه های زندگی، در اثر تصمیم گیری های کلان اجتماعی و سیاسی است .
استدلال لیبرال ها آن است که همه انتخاب ها و تصمیم گیری های افراد به طور برابر معقول است . مردم به طور یکسان از حق انتخاب برخوردارند و چون ترجیحی میان این انتخاب ها نیست، دولت حق آن را ندارد که به بهانه عقلانی تر بودن یا برتر بودن برخی مبانی خیر بر دیگر مبانی و تلقی ها از خیر، اقدام خویش به دخالت در حریم تصمیم گیری های فردی را موجه کند .
اشاره به نگاه لیبرال ها به دو بحث عدالت و دموکراسی، در فهم بهتر لیبرالیسم بسیار مؤثر است . از دیدگاه لیبرالیسم کلاسیک، ساختار اجتماعی و نظام حقوق و وظایف در یک جامعه، زمانی عادلانه است که این اجازه به افراد داده شود که با توجه به استعدادها و توانایی ها و دانش و کوشش خویش به تلاش و تکاپوی آزادانه بپردازند و مالک دسترنج خود باشند; بنابراین، عدالت مربوط به فراهم آوردن شرایط چنین ساختاری است . در این تلقی، عدالت به هیچ رو به پی آمدها و دستاوردهای تلاش ها و برتری های افراد مربوط نمی شود . این تصور خاص از عدالت به «عدالت مبادله ای » (3) موسوم است . لیبرال های سنتی و محافظه کار با ایده عدالت توزیعی مخالفند و بازستاندن بخشی از دارایی های افراد تحت عنوان مالیات و باز توزیع ثروت به منظور رفع فقر و حمایت از اقشار آسیب پذیر را نوعی بی عدالتی در حق افرادی می دانند که با قابلیت و توانایی و استعداد طبیعی خویش در شرایط رقابتی به ثروت و مواهب بیشتری دست یافته اند .
درباره رابطه لیبرالیسم و دموکراسی نیز باید گفت که دموکراسی چیزی جز پذیرش حکومت اکثریت (4) نیست . اگر تن دادن به حکومت اکثریت، در فرایند قانون گذاری و تصمیم گیری کلان اجتماعی حد و مرزی نداشته باشد، اصول و ارزش های لیبرالی را نیز در معرض دگرگونی و نابودی قرار می دهد . مالکیت خصوصی، آزادی های فردی، تساهل سیاسی و مذهبی و سیستم بازار آزاد از زمره ارزش های مورد تاکید لیبرال هاست; حال آنکه اگر در همه امور میزان خواست و رای اکثریت باشد، چه بسا در مواردی خواست اکثریت چیزی متفاوت با این ارزش ها و اصول باشد . لیبرال ها موفق شدند که با مهار دموکراسی در چارچوب تعهد حکومت اکثریت به اصول بنیادین لیبرالی به نوعی از دموکراسی مهار شده (5) باورمند شوند و آشتی میان لیبرالیسم و دموکراسی را به سود لیبرالیسم و در قالب لیبرال - دموکراسی برقرار سازند
.
همواره یکی از راه های نقد لیبرالیسم، به چالش کشاندن مبانی نظری آن بوده است . متفکرانی نظیر السدیر مکین تایر، مایکل سندل و چارلز تیلور به روش های مختلف و از دیدگاه های گوناگون، مبانی نظری لیبرالیسم را هدف گرفته اند . در مقابل، پاره ای متفکران لیبرالی معاصر نظیر جان راولز و ریچارد رورتی تمهیدی اندیشه اند که سعی در انکار بنا شدن لیبرالیسم بر مبانی نظری و فلسفی خاص دارد . بنابراین، کار فیلسوف سیاسی مدافع لیبرالیسم، آن است که به جای اقامه استدلال و برهان فلسفی و نظری به سود لیبرالیسم، سعی در روشن کردن ابعاد فرهنگ سیاسی جوامع لیبرالی داشته باشد تا از رهگذر این تحلیل و یافتن رگه های ارزش های لیبرالی در تار و پود این فرهنگ، مطلوب بودن و سازگاری آن را با مدل سیاسی لیبرالی روشن تر سازد .
روشن است که این رویکرد رادیکالی ررتی دعوی مطلوب نمایاندن لیبرالیسم را خدشه دار می کند و این مدل سیاسی را تنها برای جوامعی که به هر دلیل - موجه یا ناموجه - اصول و ارزش های لیبرالی را درونی فرهنگی سیاسی خویش کرده اند، موجه و مطلوب می شمارد; حال آنکه بیشترین رویکرد در میان لیبرال ها، لیبرالیسم را به طور مطلق و عام نظریه سیاسی مطلوب و موجه می داند .
محورهای اساسی لیبرالیسم را می توان در نکات زیر خلاصه کرد:
1 . تاکید بر استقلال فرد که با تلقی خاصی از معنای آزادی همراه می شود که به «آزادی منفی » (6) موسوم است . آزادی منفی یا «آزادی از» (7) آزادی را بر اساس نبود اجبار و فشار بیرونی تعریف می کند; فرد آزاد فردی است که به دور از تحمیل و اجبار بیرونی تصمیم می گیرد و انتخاب می کند;
2 . تقدیم حق (8) بر خیر (9) و لزوم فراموش کردن مبحث ارزشی خیر و سعادت در حوزه سیاست تصمیم گیری کلان اجتماعی;
3 . اعتقاد به دولت حداقلی و غیرمداخله گر که رسالت اصلی آن در نگهداری از پیش شرطهای رقابت آزاد و تحکیم نهادهای حافظ چارچوب های حقوقی جامعه خلاصه می شود;
4 . لزوم پای بندی بر بی طرفی لیبرالی و عدم گرایش و تعهد دولت به مذهب یا مسلک ایدئولوژیک خاص;
5 . اعتقاد به اینکه آزادی ارزش مطلق است و بر دیگر ارزش های انسانی مانند برابری و عدالت و ایمان و فضایل اخلاقی تقدم دارد . معنای این تقدم آن است که به بهانه حفظ هیچ یک از این ارزش ها، نمی توان آزادی افراد را محدود کرد .
مدعای نگارنده آن است که اصول و آموزه های اسلامی در تقابل آشکار با این تلقی از لیبرالیسم است، زیرا برخی از این مؤلفه های پنج گانه در تعارض مستقیم با توصیه های اسلام در زمینه کارکرد و رسالت دولت دینی است و برخی دیگر، مبتنی بر انسان شناسی و مبانی نظری خاصی است که آشکارا با نگرش اسلامی به این مباحث بنیادین، ناسازگار است . در اینجا می کوشیم به اختصار برخی ناسازگاری ها و تعارض ها را بیان کنیم .
1 . دین و آزادی: دین در جوهر، با پاره ای از محدودیت ها و مرزبندی ها همراه است . گرچه از این زاویه، دین محدودکننده و کنترل کننده و سلب کننده آزادی محض آدمی می نماید، اما از زاویه دیگر، نوعی رهایی و آزادی را به ارمغان می آورد . اگر بخواهیم یا «آزادی برای » (11) است که در نقطه مقابل تلقی لیبرالی از آزادی یعنی «آزادی منفی » قرار می گیرد . مدافعان نظریه آزادی مثبت، به مسئله غایت و پی آمد فعل اختیاری آدمی نیز توجه می کنند; کسی که به علت شرایط خاص اقتصادی سیاسی جامعه اش نمی تواند برخی استعدادهای درونی خویش را شکوفا کند، فردی آزاد نیست; اگرچه به ظاهر، کسی او را به انجام یا ترک فعلی مجبور نمی کند . در جامعه مبتنی بر اقتصاد رقابتی و بازار آزاد، کسانی که به علت فقر و اختلاف طبقاتی زیاد، فرصتی برابر برای رقابت با قشرهای ثروتمند و صاحب نفوذ ندارند، از نبود آزادی اقتصادی رنج می برند . در جامعه ای که رسانه های جمعی و بنگاه های بزرگ تبلیغاتی، اندیشه ها و جهت گیری ها علاقه های سیاسی افرادرا کنترل و هدایت می کنند، مردم حقیقتا آزادی انتخاب ندارند; گرچه آنها با معیارهای لیبرالی و مفهوم آزادی منفی آزادند . همچنین در بعد اخلاقی و معنوی، اگر شرایط اجتماعی و مناسبات اقتصادی و فرهنگی به گونه ای طراحی و تنظیم شود که پای بندی به اخلاق و زیست معنوی با مشکلات فراوان همراه شود و در عمل، فرصت و شرایط رشد فضایل و معنویت از افراد تا حد زیادی گرفته شود، این جامعه آزادی معنوی ندارد، گرچه به لحاظ خارجی کسی بد اخلاقی و فساد رابه دیگری تحمیل نمی کند .
نظریه آزادی مثبت، جامعه آزاد را جامعه ای می داند که امکان شکوفایی افراد و مجال بروز استعدادها و خواسته های واقعی آنان به حداکثر برسد . این نگرش، در مواردی نیازمند آن است که دولت در اموری مداخله کند یا آزادی عمل پاره ای افراد و گروه ها سد شود .
نکته پایانی آنکه، در نظام ارزشی اسلام، استقلال فردی و آزادی در عین برخورداری از جایگاهی والا، هرگز به عنوان ارزش مطلق و برتر از همه ارزش ها قلمداد نمی شود . در بینش اسلامی، انسان موجودی انتخاب گر و صاحب اراده آزاد است که بار مسئولیت انتخاب خویش را بر دوش می کشد و کمال وجودی او در سایه این انتخاب گری معنا می یابد . با وجود این، آزادی و انتخاب گری، یک ویژگی وجودی است نه یک غایت و هدف ارزشی . دین می کوشد با هدایت و توصیه ها و مرزبندی های اخلاقی فقهی و معنوی، چارچوب انتخاب درست را در اختیار بشر نهد .
2 . حق و خیر: ترسیمی که هر نظام حقوقی از حقوق آدمیان در زمینه های مختلف خصوصی و عمومی ارائه می کند، بی شک وامدار تعریف خاصی از انسان و سرشت او، فرد و جامعه ایده ئال و نگاهی خاص به اهداف ساختار اجتماعی مطلوب است . دولت لیبرال در تصمیم گیری های خویش، حتی در اموری مانند تفریحات و اختصاص یارانه یا وضع مالیات، به طور مستقیم یا غیرمستقیم به جنبه های ارزشی و هدف ها و مبانی لیبرالی توجه می کند و نسبت به ارتقا یا زوال فرهنگ لیبرالی بی اعتنا نیست .
مراجعه به آموزه های اسلامی، نشان می دهد که گرچه اسلام در نظام حقوقی خویش چارچوب مشخصی برای حقوق مردم ترسیم کرده و بر رعایت حق الناس و احترام به حق مشروع هر فرد تاکید فراوانی دارد، ولی کارکرد و وظیفه اقتدار سیاسی و دولت اسلامی به حراست از این چارچوب حقوقی و تامین شرایط اولیه و ضروری یک اجتماع سیاسی محدود و منحصر نمی شود، بلکه مسئولیت دولت اسلامی برخاسته از لزوم متعهد بودن او به تصویری است که اسلام از خیر جامعه و زندگی مطلوب اسلامی ارائه می دهد . با این توضیح مختصر، این نکته آشکار می شود که نه تنها اسلام با نظریه بی طرفی دولت به شدت مخالف است و دولت مشروع و مطلوب را موظف به تعهد به دین و حدود شریعت و ترویج کمالات اخلاقی می داند، بلکه با نظریه دولت حداقلی نیز ناسازگار است . معنای این تعهد، تحمیل دین داری و اجبار به پذیرش دین نیست، بلکه جهت گیری تصمیم ها و تدابیر حاکمان جامعه اسلامی باید به گونه ای باشد که شرایط دین ورزی را آماده کند و در عمل، روح دیانت و اخلاق را با رفع موانع فساد و تباهی، در کالبد جامعه بدمد .
3 . فرد و جامعه: همان گونه که تاکید شد، از آموزه های اصلی لیبرالیسم، برجسته کردن لزوم صیانت از استقلال فردی و پاس داشت حق انتخاب فردی و آزادی ابراز خویشتن است . پرسش اساسی آن است که آیا فرد را می توان مستقل از جامعه و نیازها و شرایط و ویژگی های آن در نظر گرفت و به طور مطلق و غیرمشروط، به برتری استقلال فردی و محترم شمردن حق انتخاب فردی حکم داد، حتی اگر در مواردی با ارزش ها و تعهدات یک جامعه در تضاد باشد؟ لیبرال ها به طور سنتی از فردگرایی دفاع می کنند و جامعه را تنها یک فضای اعتباری می دانند که فرد بنا به ضرورت ها، خود را با آن درگیر می کند و برای به دست آوردن منافعی، از استقلال خویش به طور محدود چشم پوشی می کند . ازاین رو در همه حال، آنچه مهم است رعایت مصلحت فرد است و تشخیص آن با خود فرد است که در قالب انتخاب آزادانه وی ابراز می شود .
این رویکرد لیبرالی با مخالفت جدی جامعه گرایان (12) روبه رو شده است . جامعه گرایان بر آنند که لیبرال ها تصویر رابطه فرد و جامعه را به خوبی درنیافته اند . به طور خلاصه می توان گفت که اسلام به هیچ رو این اندازه از فردگرایی را که در لیبرالیسم است نمی پذیرد; بر اساس آموزه های اسلامی، فرد در برابر جامعه مسئول است و کیان جامعه مقدم بر منافع و علاقه های فردی افراد است . ازاین رو در موارد تزاحم منافع فرد با مصلحت جامعه، مصلحت جامعه است که مقدم می باشد .
لیبرالیسم پس از فروپاشی مارکسیسم سیاسی، تا مدت ها به عنوان ایدئولوژی بی منازع در صحنه سیاسی جهان به شمار می آمد، به گونه ای که برخی از متفکران غرب، پایان تاریخ را حاکمیت لیبرال - دموکراسی در سراسر جهان دانستند . اما رشد اسلام سیاسی و دگرگونی جغرافیای سیاسی اسلام در سرزمین های مختلف جهان، روز به روز این احتمال را افزایش می دهد که لیبرالیسم در دهه آینده با رقیبی پرتوان تر روبه رو خواهد شد . از این سو نیز، جهان اسلام با اندیشه لیبرالیسم در لایه های مختلف آن، درگیر شده است و حل این اختلاف، درگرو تبیین درستی از نقطه های تماس اسلام و لیبرالیسم و نیز پیش گرفتن موضع آگاهانه در مورد پرسش هایی است که از سوی لیبرالیسم در مورد فرهنگ اسلامی مطرح شده است . موضوع مقاله حاضر را از این جهت باید در شمار اولویت های فکری روزگار ما به حساب آورد . در اینجا نکاتی را در حال و هوای این مقاله و در جهت استمرار ایده ها و اندیشه های آن می افزاییم:
1 . هر چند تعریف مشترک و دقیقی از لیبرالیسم نمی توان به دست داد، ولی بدون داشتن تصویری گویا از شاکله و شاخصه های آن، به درستی نمی توان به ارزیابی این کلیت پرداخت . جناب واعظی فهرستی از ارزش های اصلی لیبرالیسم را ارائه کرده و مقاله خویش را بر همین محورها سازماندهی کرده است . این رویکرد هر چند به خودی خود پسندیده است، ولی در یک تحلیل ژرف تر، مناسب می نماید که نخست، این اصول و ارزش ها در یک چارچوب نظری و منسجم پیوند یابد و سپس، «نظام فکری لیبرالیسم » با نظام معرفتی اسلام مقایسه شود . در اینجاست که می توان نشان داد که جایگاه مقولاتی چون آزادی یا استقلال فردی، الکیت خصوصی و مانند آن در منظومه اندیشه لیبرالیسم دقیقا چیست و این مقوله ها چه نسبت معرفتی با یکدیگر پیدا می کنند .
2 . لیبرالیسم را از چند دیدگاه نقد کرده اند که اجمالا همه این مباحث را می توان در چهار محور دسته بندی کرد: 1 . نقد فلسفی; 2 . نقد اخلاقی; 3 . نقد سیاسی; 4 . نقد دینی .
با آنکه نقد درون دینی از لیبرالیسم یک حوزه مستقل است، اما در عین حال باید اندیشید که این گونه نقادی ها امروزه تا چه اندازه نفوذ و تاثیر دارد . در زمانه ای که ایدئولوژی های سکولار و مادی با ارائه چهره ای عام و بی طرف از خود، به استحاله بنیادهای معرفت دینی در چارچوب نظری خود می اندیشند و با شعار تقدم عقل و اندیشه فلسفی بر منابع و معرفت دینی، فرصت روی آوردن به حوزه معرفت ناب دینی را از مخاطبان می گیرند، بهتر آن است که نخست به تحلیل رگه ها و ریشه های فلسفی و نظری لیبرالیسم بپردازیم و با نقد پایه های فکری آن، راه اندیشیدن مستقل و مستقیم به منابع دینی را بر مخاطبان بگشاییم . در صورتی که چنین مقدمه ای فراهم نگردد، بیم آن می رود که مخاطب، ایده ها و ارزش های لیبرالی را حتمی انگاشته و آن را در فهم برداشت از اسلام دخالت دهد .
تبیین و نقد فلسفی لیبرالیسم از یک جهت دیگر نیز اولویت دارد . ذهنیت بسیاری از نخبگان جوامع کنونی - حتی در جامعه ما - به صورت مستقیم و غیرمستقیم متاثر از مؤلفه های لیبرالی است و این پیش فرض ها، به طور ناخودآگاه بر جهت گیری فکری آنان تاثیر می گذارد . با نقد فلسفی می توان نخست به ساختار شکنی ذهنیت مخاطبان پرداخت و ریشه های ایدئولوژیک آن را نشان داد .
همچنین باید توجه داشت که نقد دینی - همانند نقداخلاقی و نقد سیاسی - در نهایت، ارزشی را در مقابل ارزش لیبرالی قرار می دهد و برگزیدن یکی از دو ارزش بر دیگری، به تحلیلی فلسفی و برون دینی نیاز دارد . پس بهتر است که در هر یک از نقدهای سه گانه، پیشاپیش نقد و تحلیلی فلسفی از سکولاریسم ارائه گردد .
3 . البته نقد دینی از یک جهت کاری دشوار و پر مخاطره است; چرا که بر خلاف نقدهای برون دینی، در اینجا اصل یا ارزش به دین نسبت داده می شود و اثبات یا استنباط این نکته، کاری حساس و طاقت فرساست . از آنجا که مفاهیمی همچون آزادی، حق، فرد، جامعه، دولت حداقلی و غیره همگی مقوله هایی جدید و نوآمد هستند و دربافت فرهنگی کاملا متفاوت با فرهنگ ما ظهور و رشد یافته اند، فهم دیدگاه اسلامی در این موارد نیازمند تلاش و تکاپوی افزون تری است; پس، جا دارد که بخشی از مطالعات اسلامی در این حوزه ها متمرکز شود تا همانند آنچه در تاریخ فقه شیعه پدید آمده است، استنباطها در این زمینه های جدید نیز از روش شناسی و منطق قابل دفاع و همگرایانه برخوردار شود .
پی نوشت:
1. autonomy of individual.
2. paternalism.
3. commutative Justice.
4. rule of majority.
5. limiteddemocracy.
6. negativefree dom.
7. free dom from.
8. right.
9. good.
10. positive free dom.
11. free dom to.
12. communitarians
کلمات کلیدی: